دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد، بابا ستاره اي در هفت آسمان ندارد ، کارون ز چشمه خشکيد، البرز لب فرو بست ، حتي دل دماوند، آتش فشان ندارد
ديو سياه دربند، آسان رهيد و بگريخت ،رستم در اين هياهو، گرز گران ندارد ،روز وداع خورشيد، زاينده رود خشکيد ، زيرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دريا، نامي دگر نهادند ،گويي که آرش ما، تير و کمان ندارد ،درياي مازني ها، بر کام ديگران شد ، نادر! ز خاک برخيز، ميهن جوان ندارد
دارا ! کجاي کاري، دزدان سرزمينت ، بر بيستون نويسند، دارا جهان ندارد ،آييم به دادخواهي، فريادمان بلند است ، اما چه سود، اينجا نوشيروان ندارد
سرخ و سپيد و سبز است ، اين بيرق کياني، اما صد آه و افسوس، شير ژيان ندارد ،کوآن حکيم توسي، شهنامه اي سرايد ، شايد که شاعر ما، ديگر بيان ندارد
هرگز نخواب کوروش، اي مهرآريايي بي نام تو، وطن نيز نام و نشان ندارد
ديو سياه دربند، آسان رهيد و بگريخت ،رستم در اين هياهو، گرز گران ندارد ،روز وداع خورشيد، زاينده رود خشکيد ، زيرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دريا، نامي دگر نهادند ،گويي که آرش ما، تير و کمان ندارد ،درياي مازني ها، بر کام ديگران شد ، نادر! ز خاک برخيز، ميهن جوان ندارد
دارا ! کجاي کاري، دزدان سرزمينت ، بر بيستون نويسند، دارا جهان ندارد ،آييم به دادخواهي، فريادمان بلند است ، اما چه سود، اينجا نوشيروان ندارد
سرخ و سپيد و سبز است ، اين بيرق کياني، اما صد آه و افسوس، شير ژيان ندارد ،کوآن حکيم توسي، شهنامه اي سرايد ، شايد که شاعر ما، ديگر بيان ندارد
هرگز نخواب کوروش، اي مهرآريايي بي نام تو، وطن نيز نام و نشان ندارد
No comments:
Post a Comment