با آرزوى پيروزی براى ايران. بنده براى تظاهرات روز سيزده آبان، همراه عده اى از دوستان از استان ديگرى به تهران سفر كرديم. متن زير شرح سفر است، برايتان ارسال ميكنم.
خسته از سفر. سفرى كه برنامه ريزى و شروع اش در كمتر از يك ساعت انجام شد. يه شب خوب توى قطار. هواى آفتابى ولى كمى سرد تهران. برگ هاى پاييزى روى زمين. . . . صبح سيزده آبان توى راه آهن تهران بوديم. تويى كه سال ها آروزى ات تماشاى جشنواره فيلم فجر بوده، تويى كه آرزوى ديدن دربى از ورزشگاه آزادى داشته اى، تويى كه فقط براى كارهايت به تهران ميرفتى، تويى كه براى چنين چيزهايى خستگى 10 ساعته سفر را به جان نخريده اى! فكر ميكردى براى يك تظاهرات به پايتخت بيايى! و اين فقط يك تظاهرات نيست.
آشنايان ات در تهران نيستند، با دوستان در قسمتى از سالن راه آهن منتظر شروع روز ميمانيم. بعد از اندكى استراحت و خوردن صبحانه حركت كرديم به سمت ميعادگاه، به سمت \'هفت تير\' . تمام متروها با تأخير و مشكل همراه بود، يك يا دوتا ايستگاه تا قبل از ٧ تير هم مترو توقف نميكرد و اطلاعات مترو هى يه جمله رو تكرار ميكرد: \'به علت راهپيمايى روز 13 آبان، در ايستگاه ى قبل و بعد از هفت تير توقفى نداريم.\' . . .
ما هفت هشت نفر بوديم، ايستگاه مفتح پياده شديم... در حال بالا رفتن از پله ها با دست زدن مردم و فرياد \'ياحسين ميرحسين مواجه شديم\' . . . همراه شديم، جمع به شدت زياد ميشد، شعارها قوى تر ميشد، مرد زن پير جوون ، هيچ تفاوتى نبود، همه شعار ميدادند و دست هاى پيروز خود را بالا نگه داشته بودند.. شعارهايى كه به لانه جاسوسى بودن سفارت روسيه اشاره ميكرد، به بالا كه رسيديم جمعيت بسيار زيادى رو مشاهده كرديم، شديدا فرياد ميزدند،، ، كه در همان اوايل با هجوم وحشيانه موتورسواران گارد ويژه از پشت سر مواجه شديم، خيلى ها به زمين خوردند، همه كنار ديوار پناه گرفتند، شديدا فحش ميدادند، تيرهاى رنگى شليك ميكردند، تير هوايى و تير ساچمه اى ميزدند، بدون محدوديت گاز اشك آور ميزدند.
درابتدا خيلى شوكه شدم، ضربان قلبم به بيشترين حالت رسيد، تصور اينكه گاردهاى تا دندان مسلح به 4 مترى تو رسيدن و در اولين حركت لباست رنگى شده يك وحشت به آدم منتقل ميكنه،، ولى ى ى فقط و فقط اوايل بود و كم كم ترس ميريزد، با ديدن مردم شجاع تهران انسان آرامش شديدى ميگيرد، مردم پايتخت سخت ترين كار ممكن را دارند، و بعد از آن استان هاى بزرگ.
جنگ جنگ جنگ ، و اين فقط جنگ است كه تو هيچ ندارى و سلاحت فقط زبانت است با شعارهاى انسانى و او همه چيز دارد و فحش ميدهد و ميزند و يك روح و تفكر كثيف در پشت آن .
مراسم و شلوغى ها صبح تا ظهر شديد بود و بعدا شنيديم كه تا شب مردم در خيابان بودند.
مزدوران حكومت كودتا كه متشكل از بسيج و لباس شخصى و گارد ويژه [كه حتى مى توانى لهجه ى شهرستانى شان را متوجه شوى و بفهمى كه از جاى ديگرى آمده اند] كاملا مسلح هستند، به اسلحه هايى كه با پول نفت من و تو خريده اند، با قدرت پوشالى و تجاوزكارانه كه سپاه و به دستور مستقيم خامنه اى جنايتكار به آنها داده است.
ترس مردم ريخته است، مردم عكس ها پاره كردند و نوشته ها نوشتند و شعارها دادند و اعلاميه ها چاپ كردند، در اين بين صحنه هايى كه مرا تكان داد و هيچ وقت از ذهنم بيرون نميروند، شجاعت پيرزنان و دختران جوان تهران بود، زنان و دخترانى كه از تو جلوتر هستند، زنانى كه باتوم و تير ميخورند، زنانى كه در اين وحشت ميخندند. پيرزنى كه بعد از باتوم، نقش بر زمين شده، بلند ميشود و تورا ميخواند، و اميد ميدهد، ميگويد كه اگر آمده براى توى جوان است، ميگويد كه شجاع باشيد، و بسيار از اين صحنه ها ديدم. دخترى كه در روبه رويت دستش باتوم خورده ولى زخم تورا ميبندد و لباست را تميز ميكند، دخترى را كه دستانش را ميگيرى و به جاى امن ميبرى و حتى يادت نمى آيد كى چطور شد، او را خواهر ميدانى، او را از خود ميدانى، همه باهم هستند..
ورم حاصل از باتوم را روى بازوى زنى ميبينى، درد و كبودى ساچمه را روى پايت فراموش ميكنى. . به خانه ها پناه ميبرى و ميزبانى كه با تو است و اميدت ميدهد. مزدوران را ميبينى كه حتى بعد از آرامش، هياهو كنان و وحشيانه با موتور در خيابان به سر و صورت مردم ميزنند و ميروند... صداى قلب خودت و اطرافيانت را ميشنوى وقتى در حياط خانه اى پناه گرفته ايد و بيرون بيش از 100 گارد وحشى ماشين ها را ميشكنند و عربده ميكشند. . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . تو بسيار ميبينى و ميبينى و ميبينى و مبارزه ميكنى، مبارزه براى هدفت، مبارزه براى آزادى، مبارزه براى سقوط ديكتاتور، مبارزه براى يك جمهورى واقعی، براى برابرى انسان ها . . . . . . و تو خسته اى ولى شعارى دست نوشته بر روى يك تابلو، شاد و اميدوارت ميكند، نوشته: \" 16 آذر را فراموش نكن \" .
خسته از سفر. سفرى كه برنامه ريزى و شروع اش در كمتر از يك ساعت انجام شد. يه شب خوب توى قطار. هواى آفتابى ولى كمى سرد تهران. برگ هاى پاييزى روى زمين. . . . صبح سيزده آبان توى راه آهن تهران بوديم. تويى كه سال ها آروزى ات تماشاى جشنواره فيلم فجر بوده، تويى كه آرزوى ديدن دربى از ورزشگاه آزادى داشته اى، تويى كه فقط براى كارهايت به تهران ميرفتى، تويى كه براى چنين چيزهايى خستگى 10 ساعته سفر را به جان نخريده اى! فكر ميكردى براى يك تظاهرات به پايتخت بيايى! و اين فقط يك تظاهرات نيست.
آشنايان ات در تهران نيستند، با دوستان در قسمتى از سالن راه آهن منتظر شروع روز ميمانيم. بعد از اندكى استراحت و خوردن صبحانه حركت كرديم به سمت ميعادگاه، به سمت \'هفت تير\' . تمام متروها با تأخير و مشكل همراه بود، يك يا دوتا ايستگاه تا قبل از ٧ تير هم مترو توقف نميكرد و اطلاعات مترو هى يه جمله رو تكرار ميكرد: \'به علت راهپيمايى روز 13 آبان، در ايستگاه ى قبل و بعد از هفت تير توقفى نداريم.\' . . .
ما هفت هشت نفر بوديم، ايستگاه مفتح پياده شديم... در حال بالا رفتن از پله ها با دست زدن مردم و فرياد \'ياحسين ميرحسين مواجه شديم\' . . . همراه شديم، جمع به شدت زياد ميشد، شعارها قوى تر ميشد، مرد زن پير جوون ، هيچ تفاوتى نبود، همه شعار ميدادند و دست هاى پيروز خود را بالا نگه داشته بودند.. شعارهايى كه به لانه جاسوسى بودن سفارت روسيه اشاره ميكرد، به بالا كه رسيديم جمعيت بسيار زيادى رو مشاهده كرديم، شديدا فرياد ميزدند،، ، كه در همان اوايل با هجوم وحشيانه موتورسواران گارد ويژه از پشت سر مواجه شديم، خيلى ها به زمين خوردند، همه كنار ديوار پناه گرفتند، شديدا فحش ميدادند، تيرهاى رنگى شليك ميكردند، تير هوايى و تير ساچمه اى ميزدند، بدون محدوديت گاز اشك آور ميزدند.
درابتدا خيلى شوكه شدم، ضربان قلبم به بيشترين حالت رسيد، تصور اينكه گاردهاى تا دندان مسلح به 4 مترى تو رسيدن و در اولين حركت لباست رنگى شده يك وحشت به آدم منتقل ميكنه،، ولى ى ى فقط و فقط اوايل بود و كم كم ترس ميريزد، با ديدن مردم شجاع تهران انسان آرامش شديدى ميگيرد، مردم پايتخت سخت ترين كار ممكن را دارند، و بعد از آن استان هاى بزرگ.
جنگ جنگ جنگ ، و اين فقط جنگ است كه تو هيچ ندارى و سلاحت فقط زبانت است با شعارهاى انسانى و او همه چيز دارد و فحش ميدهد و ميزند و يك روح و تفكر كثيف در پشت آن .
مراسم و شلوغى ها صبح تا ظهر شديد بود و بعدا شنيديم كه تا شب مردم در خيابان بودند.
مزدوران حكومت كودتا كه متشكل از بسيج و لباس شخصى و گارد ويژه [كه حتى مى توانى لهجه ى شهرستانى شان را متوجه شوى و بفهمى كه از جاى ديگرى آمده اند] كاملا مسلح هستند، به اسلحه هايى كه با پول نفت من و تو خريده اند، با قدرت پوشالى و تجاوزكارانه كه سپاه و به دستور مستقيم خامنه اى جنايتكار به آنها داده است.
ترس مردم ريخته است، مردم عكس ها پاره كردند و نوشته ها نوشتند و شعارها دادند و اعلاميه ها چاپ كردند، در اين بين صحنه هايى كه مرا تكان داد و هيچ وقت از ذهنم بيرون نميروند، شجاعت پيرزنان و دختران جوان تهران بود، زنان و دخترانى كه از تو جلوتر هستند، زنانى كه باتوم و تير ميخورند، زنانى كه در اين وحشت ميخندند. پيرزنى كه بعد از باتوم، نقش بر زمين شده، بلند ميشود و تورا ميخواند، و اميد ميدهد، ميگويد كه اگر آمده براى توى جوان است، ميگويد كه شجاع باشيد، و بسيار از اين صحنه ها ديدم. دخترى كه در روبه رويت دستش باتوم خورده ولى زخم تورا ميبندد و لباست را تميز ميكند، دخترى را كه دستانش را ميگيرى و به جاى امن ميبرى و حتى يادت نمى آيد كى چطور شد، او را خواهر ميدانى، او را از خود ميدانى، همه باهم هستند..
ورم حاصل از باتوم را روى بازوى زنى ميبينى، درد و كبودى ساچمه را روى پايت فراموش ميكنى. . به خانه ها پناه ميبرى و ميزبانى كه با تو است و اميدت ميدهد. مزدوران را ميبينى كه حتى بعد از آرامش، هياهو كنان و وحشيانه با موتور در خيابان به سر و صورت مردم ميزنند و ميروند... صداى قلب خودت و اطرافيانت را ميشنوى وقتى در حياط خانه اى پناه گرفته ايد و بيرون بيش از 100 گارد وحشى ماشين ها را ميشكنند و عربده ميكشند. . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . تو بسيار ميبينى و ميبينى و ميبينى و مبارزه ميكنى، مبارزه براى هدفت، مبارزه براى آزادى، مبارزه براى سقوط ديكتاتور، مبارزه براى يك جمهورى واقعی، براى برابرى انسان ها . . . . . . و تو خسته اى ولى شعارى دست نوشته بر روى يك تابلو، شاد و اميدوارت ميكند، نوشته: \" 16 آذر را فراموش نكن \" .
No comments:
Post a Comment