الله خدای جنایتکار می‌گوید: با آنان بجنگيد الله آنان را به دست‏ شما شکنجه می‌دهد.

انسان یاد پادشاهان و دیکتاتورهای ستمگری می‌افتد که مزدورانی دارد تا با دستورش مخالفین را شکنجه دهند، آیا این همان خدائی است که در ذهن شماست؟
آیا خدای شما شکنجه‌گر است؟:

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ (توبه/14) با آنان بجنگيد الله آنها را به دست‏ شما شکنجه می‌دهد و رسوايشان مى‏كند و شما را بر ضد آنها یاری می‌دهد و دلهاى گروه مؤمنان را درمان مى‏نماید.

این را هم بخوانید:

محمد ابن عبدالله: به من دستور داده شده با مردم غیر مسلمان بجنگم تا مسلمان شوند.

اما ترجمه‌ی گوناگون این آیه از مرتجمان معروف مسلمان ایرانی:

فولادوند: با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست‏شما عذاب و رسوايشان مى‏كند و شما را بر ايشان پيروزى مى‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى‏گرداند

مکارم: با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مي‏كند و آنها را رسوا مي‏سازد و سينه گروهي از مؤ منان را شفا مي‏بخشد (و بر قلب آنها مرهم مي‏نهد).

خرمشاهی: با آنان كارزار كنيد تا خداوند آنان را به دست شما عذاب كند و خوار و رسوا سازد و شما را بر ايشان پيروز گرداند و درد دلهاى قومى از مؤمنان را تشفى دهد



نظر شما درباره‌ی این فرد چیست؛ آیا منطقی است که او مقدس باشد؟

نظر شما درباره‌ی کسی که بگوید زنان می‌توانند خود را به من ببخشند، چیست؟ درباره‌ی او چه فکر می‌کنید؟ آیا او را یک معتاد جنسی نمی‌دانید؟


اگر زن زیبائی را در جنگی اسیر کند، شوهرش را بکشد و با او همبستر شود چی؟

اگر با دختری خردسال سکس داشته باشد چگونه؟

اگر همزمان چندین زن به عنوان همسر در اختیار داشته باشد باز هم او را فردی سالم از لحاظ روانی می‌دانید؟

اگر هنوز هم معتقدی که او انسان سالمی است، آیا اگر عروسش را در حالتی برهنه ببینید، او را نگاه کند و از زیبائی او متعجب شده انگشت به دهن جمله‌ای در همین راستا را درباره‌اش بگوید و سپس ادعا نماید که عقد من با این زن در آسمانها و توسط خدا و با شهادت فرشتگان بسته شده است و او را همسر خویش بنامد، باز هم درباره‌ی او نگاه مثبت دارید؟

اگر بله پس اندکی درباره‌ی خودتان و باورهایتان تحقیق کنید.

آیا منطقی است که تو او را مقدس و مبرا از هر عیبی بدانی؟

چگونه به دین جنایت و خون احترام بگذارم؟



چگونه به دینی احترام بگذارم که مجوز تجاوز جنسی را به زنان و دختران به اسارت گرفته شده را داده است؟


چگونه به دینی احترام بگذارم که معتقد است زن برای آرامش جنسی مرد آفریده شده و ارزش او چه در دیه و چه در گواه بودن بر عملی نصف مردان است؟

چگونه به دینی احترام بگذارم که سهم ارث دختر نصف پسر می‌داند؟

چگونه به دینی احترام بگذارم که کتاب مقدسش علنا مجوز شکنجه و کشتن مخالفین عقیدتی خویش را داده است؟

چگونه به دینی احترام بگذارم که مروج خرافه است؟

چگونه به دینی احترام بگذارم که با زندانی کردن عشق در بستوی خانه مروج تجاوز جنسی در جامعه است؟

چرا اسلام را باید کنار گذاشت ؟


اسلام از همان ابتدا تا کنون ید طولایی در سانسور و بریدن صدای مخالف داشته و ما امروزه هم شاهد این سانسور در دیکتاتوری های اسلامی هستیم ، این بدان معناست که اسلام سدی است برای ابراز عقاید گوناگون و سانسور چیزی جز عقب ماندگی جامعه در بر ندارد [۴] .
اسلام برای نیمی از جامعه هیچ ارزشی قایل نیست ، اسلام آنها را کشتزار مردان و کنیزان و موجوداتی برای بهره وری جنسی مردان میداند ، در عین حال اسلام زنان را بدون حق وحقوق در نظر میگیرد و آنها را نیمی از مردان حساب میکند و البته اسلام زنان را ناقص العقل میداند [۵] .
اسلام سرشار از مکر و نیرنگ است و خود قرآن نیز این موضوع را تایید میکند - در اسلام دروغ گفتن و فریب دادن جایز است که ما آنها را با نام خدعه و تقیه میشناسیم ، اسلامگرایان هم برای پیشبرد اهداف خود از فریبکاری و نیرنگ به کرات استفاده کرده اند و میکنند - مانند کاری که خمینی انجام داد [۶] .
قرآن و اسلام به شدت علم ستیز و دانش ستیز هستند و اگر جایی در اسلام از علم و دانش سخنی گفته شده باشد منظور علم و دانش قرآنیست و نه فیزیک و شیمی و ریاضی و ... ، همین شیوه فکری تخم جهل و نادانی و عقب ماندگی را در ذهن افراد میکارد و کشورهای اسلامزده را روز به روز به عقب میراند [۷] .
هر کجا که اسلام قدم گذاشته ، خرافه آن جامعه را در بر گرفته - اگر بخواهیم نمونه هایش را در ایران اسلامزده بررسی کنیم میتوانیم به چاه جمکران ، امامزاده های چپ و راستی ، دست کشیدن مردم به دیواری که رسوب آب شکلی خاص بر روی آن ترسیم کرده و یا افسانه بافی هایی مبنی بر اینکه درختانی برای حسین بن علی خون گریه کردند و یا نوری در لابلای درختان دیده شده و خرافاتی از این دست .
بر طبق آنچه بالاتر آورده شده داریم :
●اسلام متحجر است

●اسلام آدم کش است

●اسلام برده دار است

●اسلام زن ستیز است

●اسلام علم ستیز است

●اسلام دروغگوست

●اسلام فریبکار است

●اسلام سانسور میکند

●اسلام خرافه پرور است

آنچه پیشتر بدانها اشاره شده تنها نمای کلی دین اسلام است و شاید تمام نکات منفی آن نباشد نکاتی مانند جایز دانستن رابطه ی جنسی با خردسالان و کودکان ، اگر کمی در اسلام دقیق تر شوید و موشکافانه تر به آن نگاهی بیندازید متوجه خواهید شد که داستان خیلی گسترده تر و وحشتناک تر از این حرفهاست و متاسفانه همان نکاتی که بالاتر به آنها اشاره شد کافیست تا یک جامعه را به نابودی بکشناد و آن را از خرد و دانش و فرهنگ تهی کند .

اسلام دینی است که هر کجا وارد شده آنجا را به ویرانی و نابودی کشانده و خرابه هایی ایجاد کرده که بازسازی آنها اگر غیر ممکن نباشد بسیار سخت و زمانبر است ، هر چه نقش اسلام در جامعه ای پررنگ تر باشد و قدرت اجرایی بیشتری داشته باشد آن جامعه لطمات بیشتری میبیند و بیشتر ویران میشود ، این لطمات و آسیب ها هم از نوع فرهنگی [۸] میتواند باشد و هم از نوع اقتصادی و سیاسی و اجتماعی .

حال این پرسش مطرح است - اگر شما بدانید که وسیله ای ، ماده ای یا مکانی خطرناک و کشنده است آیا از آن استفاده میکنید یا به آن مکان میروید ؟

در مورد اسلام هم همین پرسش مطرح است ، آیا شما با اینکه میدانید اسلام بلقوه و بلفعل خطرناک است و موجبات عقب ماندگی و نابودی نسل و سرزمین شما را فراهم میکند باز هم حاضر به باورمندی به آن هستید ؟

اگر پاسختان منفیست پس چرا خود را مسلمان میدانید و کماکان بر آن باور دارید و اگر پاسختان مثبت است پیشنهاد میکنم یک دور دیگر این نوشته را مطالعه کنید و اندکی در مورد دینی که برای خود انتخاب کرده اید و دستوراتش را در زندگی روزمره خود اجرا میکنید تحقیق کنید .

جنایت جنایت است


جنایت جنایت است

اکثر افراد محبوب ایرانیان و مسلمین با تبلیغ و تلقین محبوب این مردمان شده اند.
چنین تبلیغ و تلقین شده که محمد رسول الله و خاندانش دارای علم لدنی و حقانیت بی پایان و معصومیت هستند پس حرف و عمل آنان عین حق و حقانیت است.
اعتقادات مردم ایران و مسلمین بر محوریت فرد محبوبشان است.

در نتیجه معیار اخلاق و رفتار مسلمین متکی به افرادی خاص است نه متکی یک حکم فراگیر.
این افراد محبوب چون خاص و ویژه بوده یا هستند حق هرگونه ظلم و جنایت داشته و دارند و این ظلم و جنایتشان عین حق است و در نتیجه اخلاقی و منطقی محسوب میشود و چیزی از ارزش های آنان کم نمی کند.
اما از سوی دیگر فیلسوفان و حکما می گویند در سنجش یک سخن نپرس چه کسی فلان حرف را زده بلکه ببین چه چیزی گفته. و در قضاوت درباره یک عمل نبین چه کسی انجام داده بلکه ببین چه کاری انجام داده.
در واقع ملاک خوب و بد یک عمل مستقل از شخص است لذا جنایت جنایت است چه یک موحد انجام دهد چه یک مشرک. سر بریدن، به بردگی بردن و ضبط و غارت اموال مردم جنایت است چه شمر و یزید انجام دهند چه محمد رسول الله و علی بن ابیطالب و حسین بن علی.

چگونه است که یکی از جنایتکاران تاریخ به بهشت خواهد رفت و تمامی دانشمندان غیر مسلمان در جهنم!



از دید اسلام، شرط ورود به بهشت ایمان داشتن به ادیان سامی است، ادیانی که با آمدن یکی، دیگری باطل می‌گردید؛ بر همین مبناست که اسلام دینی غیر از خویش را به رسمیت نمی‌شناسد و هر کسی که گواهی بر الله بعنوان خدای یگانه و محمد فرستاده‌ی او را ندهد، روانه‌ی جهنم خواهد شد! بنابراین؛ از دید اسلام تمام دانشمندان غیر مسلمان پس از اسلام روانه‌ی جهنم می‌شوند، از فلمینگ که با کشف خویش جان ملیونها انسان را نجات داد گرفته تا ادیسون و نیوتن و صدها دانشمند دیگر، این در حالی است که محمد در حالی وارد بهشت می‌شود که از قول خدایش "الله" مجوز تجاوز جنسی به زنان و دختران به اسارت گرفته شده را صادر کرده است، و خود او هم یکی از این متجاوزین بود، وی مردی پدوفیلی بود که مجوز ازدواج با کودکان را نمود، همچنین او یکی از جنایتکاران تاریخ بشر است، جنایتکاری که اگر به درستی شناسانده شود، روی تمامی جنایتکاران تاریخ را سفید خواهد کرد




عکس تاریخی از حضرت ابوطالب در حال شیر دادن به رسول الله.

عکس تاریخی از حضرت ابوطالب در حال شیر دادن به رسول الله.


محمد و جبرئیل.

محمد ادعا می‌کرد پیام الله را موجودی به نام جبرئیل به او می‌رساند، همین جبرئیل در یکی از آیات قرآن و از قول الله می‌گوید که فرشتگان الله دارای دو بال، سه بال و چهار بال(1) هستند، باز محمد می‌گوید که الله در طبقه‌ی هفتم آسمان قرار دارد، فرض اینکه این موضوع توهم نباشد، پرسش:


داشتن بال در فضای خلأ به چه معناست و این جناب جبرئیل چگونه از این بالش استفاده می‌کرد؟

اگر محمد می‌دانست که روزی با موشک به فضا خواهند رفت، فرشتگان الله را چگونه توصیف می‌نمود؟

ایرانی ایا می دانی برای چه کسی اشک میریزی؟

ای مردم ایران زمین.ای مردمی که حسین و علی را سرورتان می دانید.ای مردمی که جوانانتان را با صدای حسین حسین جلوی گلوله فرستادند.ای مردمی که ده شبا نه روز اشک ماتم میریزید برای حسین.ایا می دانید حسیین و علی کیستند.ایرانی بایدبداند که علی به دستور محمد در زمان ابوبکر دست به ویرانگری ایران زده است و نام هایی همچون عبدالعلی و غلامعلی را برانان نهند.(1).ایرانی بایدبداند که دست پروردگان علی و محمد چگونه چشمان اندیشمندان ایرانی را با میله های داغ سوزانیده و کور کرده اند.(2)- ایرانی باید بداند که تازیان چگونه گوشت بدن میهن پرستان زنده زنده و تکه تکه بیده اند و در تنورهای اتش سوزانیده اند(3)- ایرانی باید بداند پایه مهری را که ندانسته و نااگاهانه برعلی و فرزندانش بسته اند با خون هزاران مردوزن ایرانی رنگین شده.ایرانی باید بداند تازیان بیابان کربلا از بنی هاشم و بنی امیه و بنی عباس همه و همه فرزندان عبد مناف جد علی و محمد بوده اند که از دشمنان آشتی ناپذیر ایران و ایرانی بوده اند که در تازش به مازندران کشتارها و خون ها به راه انداخته اند(4).آیا غم انگیز نیست.ایا دریغ نیست که چنین ظالمانه و واپسگرایانه خاک پاک ایران رادر برگیرند. با گذشت هزار و چند صد سال از واقعه کربلا ایا دریغ نیست مردم ایران وادار به گریه و زاری شوند که شمر خواهرزاده خود عباس پسر علی را کشته یا دست هایش را بریده است(5)- ایا کسی از خود پرسیده که ارزش سرودست های این دشمنان خونخوار ایرانی از سرودست های بابک خرم الدین و مازیار و رستم فرخ زاد و صدها هزار میهن پرست ایرانی تکه یاره شده به دست تازیان و رهروهان ان ها ارزشمندتربوده است.آیا ایرانی میداند که چرا برای او می گرید و برای این ها نمی گرید؟//

Islam Is A Mental Illness and It is terrorists' Religion

Islam Is A Mental Illness and It is terrorists' Religion , All the Islamic rules such as ; Cut heads and hands with knife and generally, Kill those people who do not agree with Islam have been written in KORAN , and Terrorists follow these rules , Take a look at the photos below

http://nesahoseiny.blogspot.com/2011/10/blog-post_08.html


سر بریدن در قرآن

سر بریدن در قرآن ...قرآن کتابی است پر از آیاتی که در انها دستور جنگ و قتال و قتل و کشتار به مسلمانان داده میشود..برای کسانی که تابحال قرآن را نخوانده اند یا آنراتنها به عربی خوانده اند و معنی آنرا به زبان مادریشان درک نگرده اند شاید این م...سئله خیلی عجیب و باور نکردنی به نظر برسد ...برای هیچ انسان انساندوستی قابل قبول نیست که خدا اینقدر بخواهد انسانها را به جان هم بیاندازد و به یک عده از آنها دستور بدهد که عده ای دیگر را بکشند..اگر تا بحال آیات قتل و جنایت قرآن که ما نام آنها را آیات جنایی گذاشته ایم را نخوانده اید اکنون وقت ان است که با این آیات اشنا شوید ..البته ما در اینجا نمیخواهیم در مورد تمامی آیات جنایی قرآن صحبت کنیم در اینجا فقط آیاتی را که مربوط به سر بریدن میشوند یاد آور خواهیم شد ...به آیه توجه کنید ..سوره محمد ایه 4 ... آیه زیر به این شکل عنوان کرده است ...چون با کافران روبرو شدید گردنشان را بزنید ..و چون آنها را سخت فرو فکندید اسیرشان کنید و سخت ببندید ..آنگاه یا به منت آزاد کنید یا به فریه .. تا آنگاه که جنگ به پایان آید.. و این است حکم خدا. و اگر خدا میخواست از آنان انتقام میگرفت ولی خواست تا شما را به یکدیگر بیازماید ..و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نمیکند زدن گردن کافران به چه معنی است؟ در این آیه به صراحت آمده است که حکم خدا زدن گردن کافران یا بعبارت دیگر همان بریدن سر آنان است.. آیا شما به چنین خدایی باور دارید؟؟

ایران، سرزمین مردمانی که به خواب رفته اند




قران به سر می گیرند و می گریند از شام تا سحردر مساجدو در خیابان کودکان بی پناه از خستگی و کلافگی گریه سر می دهند.

افطاری مفصل می خور ند و دعای شب احیاء می خوانند, تا بامداد در خانه های امن شان

و در خیابان دختران جوان برای پول شام تن می فروشند به عابران، غمناک و ناشاد امام زمانشان را فرا می خوانند تا به ظلمی پایان دهدکه خود آمران و عاملان آنند,و مامورانشان بیرون مظلومان را به جرم دزدی نان شلاق می زنند.


اینجا ایران است

سرزمین مردمانی که خواب رفته اند,و روزانه بر سر مناره هایش سه بار لالایی مذهب را می خوانند.سر بر سجده ی جهل می کشند ,مومنانش تعظیم به بت یاوه گویی می کنند, نمازخوانانش و با دست خود قمه بر سر خویش می زنند تا سرخی فقر فکری را به چشم دیگران کشند.

اینجا ایران است,,,,,,,

سرزمینی که مردمانش طوق مذهب بر گردن ,زنجیر فقر بر پا ,و داغ انسانیت از دست رفته شان رابر دل دارند.,,,,





چهرۀ زشت اسلام

اسلام، یکی است. اشغالگران سرزمین ما، اسلامیون هستند. حکومت عدل علی، اگر، روزی روزگاری وجود داشته است، تنها و تنها برای اعراب اشغالگر بوده است و نه برای مردمان سرزمین های اشغال شدۀ دیگر.ایدئولوژی اسلام، ایدئولوژی اشغالگران سرزمین های دیگران است.دست های دین و بویژه دین اسلام،باید یک بار برای همیشه از دولت و حکومت کوتاه شود.

اسلام، یک چهره بیشتر ندارد. اسلام بر اساس قرآن است. هرکس براساس قرآن عمل نکند، مسلمان نیست. حکومت پیشین طالبان در افغانستان و رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، آیینۀ تمام نمای اسلام هستند. دیگر تعاریف از اسلام، از سوی هرکس که باشد، برای زدودن زشتی ها از چهرۀ اسلام است.

اسلام خوب و اسلام بد نداریم. همانگونه که مارکسیسم بد و مارکسیسم خوب نداریم. همانگونه که فرویدیسم بد و فرویدیسم خوب نداریم. همانگونه که اگزنستنیالیسم خوب و اگزستنیالیسم بد نداریم. همانگونه که فاشیسم خوب و فاشیسم بد نداریم. اسلام، یا خوب است و یا بد! مارکسیسم، یا خوب است یا بد. فرویدیسم، یا خوب است یا بد!اگزنستیالیسم یا خوب است، یا بد! فاشیسم یا خوب است و یا بد! تقسیم تک تک این ایدئولوژی ها به بد و یا خوب، نشان از نادانی در بارۀ این ایدئولوژی ها دارد.

مبارزۀ با ایدئولوژی اسلام باید همانند مبارزه با ایدئولوژی فاشیسم باشد. ایدئولوژی اسلام، یک ایدئولوژی فاشیستی است.ایدئولوژی حاکم بر سرزمین ما ، ایدئولوژی فاشیسم اسلامی است.

برخورد مردم ایران با فاشیسم اسلامی که اکنون سی و یک سال است بر میهن ما حاکم می باشد، باید همانند برخورد مردم سراسر جهان با ایدئولوژی فاشیسم باشد. ایدئولوژی اسلام، در تمامی زمینه ها با ایدئولوژی فاشیسم برابری می کند و در واقع ایدئولوژی اسلام، همانا ایدئولوژی فاشیستی می باشد.
با تکرار احادیث نمی توان چهرۀ زشت اسلام را بزک کرد. کافی است به قرآن مراجعه شود و اسلام را شناخت. تمامی قرآن، سخنان و تراوشات مغزی انسان دیوانه و بیماری است که در زمانی تصمیم گرفت مردمان کشورهای دیگر، غیر از مردمان شبه جزیرۀ عربستان را بزیر حاکمیت شبه جزیره عربستان ببرد.
اسلامیون، آرمانشان شهادت است. ما ایرانیان، آرمانمان نه کشتن است و نه کشته شدن! ما ایرانیان برای ساختن سرزمینمان و دفاع از مردمان آن تلاش می کنیم و جان هم خواهیم داد، بدون آنکه شهادتین اسلامیون را بخوانیم. پس ما شهید نیستیم. ما جان باختۀ راه آزادی مردم و میهنمان هستیم. این است تفاوت میان ایرانیان و اسلامیون.
دست دین و بویژه دین اشغالگر اسلام باید یکبار برای همیشه از حکومت، و بویژه حکومت در ایران کوتاه شود. ایدئولوژی اسلام، یک ایدئولوژی اشغالگر، ضد زن، ضد آزادی، و ضد مردمی است.تلاش برای بزک کردن چهرۀ زشت اسلام، از سوی هرکس که باشد، تلاشی بیهوده است.
آزادی مردم و سرزمین ایران از بند رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی، درگروی آزادی مردم ایران از بند ایدئولوژی ضد انسانی، غیر ایرانی و ضد ایرانی اسلام است.

چگونه به دینی که جنایت را مقدس می‌داند، احترام بگذارم؟

اسلام معتقد است که اگر کسی در وجود الله شک کرد، باید کشته شود. از نظر این دین تنها اهل کتاب هستند که در حکومت دینی اجازه‌ی بقا دارند، اسلام به هیچ عنوان تحمل وجود انسانهائی با عقایدی غیر از عقاید ادیان سامی را ندارد؛ آیا من باید به چنین تفکری احترام بگذارم؟


کشتن مخالف، جزئی است غیر قابل جدا شدن از اسلام؛ اسلام یعنی اعتقاد به تمامی دستوراتی که در قرآن وجود دارند.

آیا می‌توان هم مدعی انسان بودن شد و هم معتقد بود که می‌توان به زنان و دخترانی که در جنگ به اسارت گرفته شده‌اند تجاوز جنسی نمود؟

مگر می‌توان همزمان هم مدعی انسان بودن شد و هم معتقد بود که می‌توان به زن شوهرداری که از آنها بعنوان کنیز یاد می‌شود، تجاوز جنسی نمود؟!

من به دینی که معتقد است صاحب کنیز و برده می‌تواند زن را برای مدتی که خود مایل است از شوهرش جدا کند، با او هم‌خوابگی نماید و پس از سیر شدن از آن زن، دوباره به شوهرش تحویل دهد، احترام بگذارم؟

شاید گفته شود که کدام مسلمان در حال حاضر چنین کاری را انجام می‌دهد، در پاسخ باید: اگر در حال حاضر چنین کاری را انجام نمی‌دهند به این دلیل نیست که منکر چنین کاری هستند، زیرا خود محمد چنین اعمالی را به کرات مرتکب شده است، بلکه بخاطر عدم احساس قدرت می‎باشد.

ای هم‌میهنان من! شما شکی نکنید که اگر زمانی احساس کنند که از قدرت کافی برخوردار هستند، همین بلا را بر سر انسانیت خواهند آورد؛ و باز آیا من باید همچنان به چنین دینی احترام بگذارم؟

مگر می‌شود هم اصول اسلام را پذیرفت و هم میهن خویش را آباد کرد؟ پایه‌ی اعتقادات سخت اسلام، اعتقادات نرم این دین است؛ آیا باید همچنان معتقد بود که به فرزندان خود چنین القا نمائیم: کافر انسان درجه چندمی است که از سوی الله مسخ شده است. این تخم مرغ دزد است که پتانسیل شتر دزد شدن را داراست

چرا یک مسلمان نیستم ؟

با پوزش فراوان از تمام هم میهنان باورمند به اسلام .

● نمیتوانم بر آئینی باور داشته باشم که دستور به کشتن داده است .

● نمیتوانم یک عمر تمام از مغز خود استفاده نکنم .

● نمیتوانم قبول کنم که تازینامه ( قرآن) با آن همه اشتباه کتابی از طرف موجودی برتر است .

● نمیتوانم دستورات و فرهنگ بیابانگردان هزاران سال پیش را در زندگی خود اجرا کنم .

● نمیتوانم یک شیاد به نام روحانی را راهنمای خود قرار دهم .

● نمیتوانم روزانه چندین بار به زبان عربی بگویم : الله از بقیه گنده تر است .

● نمیتوانم به رسالت محمد بن عبدالله که هرگز ندیدمش شهادت بدهم ، من دروغگو نیستم .

● نمیخواهم سایر مردم دنیا به من بگویند تروریست .

● نمیخواهم و نمیتوانم کشتار اجدادم به دست مسلمین را فراموش کنم .

● نمیخواهم و نمیتوانم قوانین مربوط به قصاص در اسلام را انسانی و متمدنانه بدانم .

● نمیتوانم بنا به دستور خدایی که هرگز درکش نکرده ام و پیامبری که هرگز ندیدمش کسی که باوری مخالف من دارد را نجس بدانم .

● نمیتوانم بنا به دستور خدایی که هرگز درکش نکرده ام و پیامبری که هرگز ندیدمش اگر کسی از اسلام خروج کرد بکشمش .

● نمیتوانم بنا به دستورات اسلامی به سمت زنی که به هر دلیلی با دیگری رابطه جنسی داشته سنگ پرتاب کنم .

● نمیتوانم ناجی خود را ته چاه فرض کنم .

● نمیتوانم به خاطر تمام سختی ها و دشواری های زندگی آن کس را که مدعی هستند همه چیز را آفریده سپاسگزار باشم .

● نمیتوانم برای خوشنودی خدایی مجهول مقدار زیادی پول را در جیب عربستان سعودی بریزم و مقدار زیادی از وقت خود را صرف کنم که دور یک مکعب سنگی بچرخم .

● نمیتوانم کشتن انسانها با نام الله را توجیه کنم به خصوص کشتتار کودکان را که در صدر اسلام و به دست امامان و پیامبر اسلام صورت گرفته .

● نمیتوانم آسایش سایرین را به خصوص کسانی که به اسلام باور ندارند را هنگام سحر با پخش گوش خراش اذان بر هم بزنم .

● و دلایل بسیار دیگر که همه را نمیتوانم بنویسم .



فرق بت ، امامزاده و خانه ی کعبه

اگر کسی تصور می‌نماید که بت پرستان، تندیسهائی که با دست خویش می‌تراشیدند را خدا می‌خواندند و معتقد بودند که خود آنها می‌توانند سبب رسیدن خیر و یا شر شوند، سخت در اشتباه است.


اقرار به یگانگی الله در وجود او، بندگی برای او و نامها و صفاتی را که برای خویش بیان نموده را توحید می‌نامند.

اولین مرحله از توحید را توحید ربوبیت(ارباب بودن) می‌گویند و آن اقرار یگانگی وجود خدائی است که تمام هستی از اوست و او مسبب تمام پدیده‌هاست .

تا آنجائیکه به ملتی بت پرست مانند اعراب پیش از اسلام باز می‌گردد، آنان دارای چنین توحیدی بودند:

وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (عنکبوت/61) اگر از آنها (مشرکان ) بپرسید که چه کسی آسمانها و زمین را پدید آورد، و چه کسی خورشید و ماه را تسخیر نمود خواهند گفت الله، پس برای چه از (عبادت) ما روی بر می‌گردانند؟

و آیات مشابه دیگر که در قرآن وجود دارد، اما پرسشی که مطرح می‌گردد این است که:

پس چرا آنها، این بتها را مورد پرستش قرار می‌دادند؟

به این پرسش نمی‌توان پاسخ داد مگر اینکه دومین نوع توحید شناخته گردد.

این نوع توحید چیزی جز توحید بندگی الله نیست و از آن به عنوان توحید الوهیت نام برده می شود.

پس در آغاز لازم است که این نوع توحید را بشناسیم.

برای شناخت این نوع از توحید؛ نخست باید دو موجود اسطوره‌ای عربها را شناخت، الله و اله.

اعراب در گذشته اله‌های(خدایان) زیادی داشتند، اما الله تنها یکی بود که معرفه‌ی اله است(ال+اله).

آنها معتقد بودند که الله در بالا، بزرگترین اله(خداست) است؛ عواملی را در دنیا تعیین نموده و خود او به دلیل منزلتی که دارد، نباید مستقیما از او درخواستی داشت؛ لذا باید از اله ها درخواست نمود تا آنها، درخواست ما را به الله، خدای اصلی برسانند.

در همین راستا بود که تندیسهائی را به شکل الهه‌هایشان را می‌ساختند و آنها را واسطه‌ای بین خویش و الله قرار می‌دادند:

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ (زمر/3) همانا دين خالص از آن الله است، و آنها كه غير از الله را اولياي خود قرار دادند، و دليلشان اين بود كه اينها را نمي‏پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به الله نزديك كنند، الله روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داوري مي‏كند، الله آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمي‏كند.

هنگامیکه پیامبر اسلام آغاز به انتشار این دین نمود، مدت مدیدی را فقط بر روی این موضوع کار می‌کرد که به آنها بگوید هیچ الهی در دنیا غیر از الله نیست و این همان مفهوم "لا اله الا الله"_می‌باشد؛ این موضوع نقطه انفصال دین اسلام با ادیان اعراب پیش از اسلام بود.


لا اله الا الله یعنی "نیست خدائی غیر از الله" که مشرکان یان را قبول نداشتند و معتقد بودند خدایان دیگری غیر از الله نیز وجود دارد


بت پرستان پیش از اسلام، تمام خدایان (اله‌های) معروفشان که بسیار زیاد بودند، را در محلی که آنجا را خانه‌ی الله (بیت الله) می‌نامیدند قرار داده بودند و آنها را مورد پرستش قرار می‌دادند، هر مشکلی که برایشان پیش می‌آمد، بلافاصله به آنها متوسل می‌شدند.

نمونه‌ی بارز چنین توسلی، در توسل مادر علی ابن ابیطالب هنگام مشکل پیدا کردن در زایش علی را می‌بینیم؛ خانواده‌ی آنها چون از متولیان این خانه بودند، هنگام مواجه شدن با این مشکل، زن ابیطالب را درون خانه‌ی کعبه و نزد بتها بردند تا با توسل به آنها از این مشکل رهائی یابند، زیرا هنوز اسلام نیامده بود وهیچ کس حتی محمد ابن عبدالله از ایمان که در معنای لا اله الا الله نهفته است، چیزی نمی‌دانست:

وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (شوری/ 52 همانگونه كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم، تو(ای محمد) پيش از اين نمي‏دانستي كتاب و ايمان چيست ولي ما آنرا نوري قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي‏كنيم، و تو مسلما به سوي راه مستقيم هدايت مي‏كني.


پس الله محمد را هدایت نمود و محمد سایرین را، لذا رفتن نزد بتهای درون کعبه بدون شک برای پرستش بوده و عبادتی که برای غیر الله باشد، شرک است.

خانه‌ای که تندیسهای الهه‌هایشان در آنجا نگهداری می‌کردند را طواف می‌نمودند و برایش از بهترین پارچه‌ها لباسی می‌دوختند.

بهترین حالت برای انجام مراسمشان در اطراف همین خانه، برهنه شدن بود؛ زیرا در این حالت، مانند زمانی می‌شدند که تازه از مادر زاده شده بودند؛ آنها در همین مراسم حیواناتی را قربانی می‌کردند، همچنین عربها شکار را در ماه عبادت (حج) حرام می‌دانستند.

با نگاهی به موارد مطرح شده، متوجه می‌گردیم که اسلام تمام این مراسم را با تغییراتی جزئی حفظ نمود.

اکنون اگرچه درون این خانه، بتی وجود ندارد، اما مقدس‌ترین سنگ، که حجر الاسود نام داشت را همچنان مقدس می‌شمارند. بت پرستان معتقد بودند که این سنگ همراه آدم از بهشت در این سرزمین افتاده است.

لذا در اساس وجود همین خانه به عنوان بیت الله، هیچگونه تغییری داده نشد و آنها برای اله‌ها، خانه‌ای را در نظر می‌گیرند.

بنابراین مسلمانان، بت پرستی را تغییر دادند و آنرا به خانه‌ی الله پرستی تبدیل نمودند، پس:

هیچگونه تفاوتی بین بت پرستی با امامزاده پرستی و بیت الله پرستی وجود ندارد

پدیده دین


  • دنیای اطرافمان دنیای عجیبی است؛ یک دنیایی که می توان آن را وحشتناک خواند و نمایش هایش را یک تراژدی.
  • همه موجودات در حال نزاعند. آنکه قویتر باشد، موجود ضعیف تر را برای بقای خود از بین می برد. دنیا خیلی عجیب و غریب است؛ آنقدر که انسان ها از بدو تولد- گرچه هیچ ادراکی از دنیای پیرامون خود ندارند- گریه و زاری سر می دهند؛ و این قانون طبیعت است، قانونی که حاکم است و انسانی که در آغاز تولدش نگرید، آنقدر میزنند تا بالاخره گریه کند.
  • انسان ها به وجود آمدند. یکی یکی آمدند آنگونه که موجودات دیگر به وجود آمده بودند. اما طبیعت زحمت زیادی کشید تا انسان ها را به وجود آورد. زیرا انسان ، با موجودات دیگر تفاوت زیادی داشت. او می توانست دنیای پیرامون خود را آن گونه که می خواست، تصور کند. به همین علت ، انسان از همان ابتدا از واقعیت گریزان شد. حاضر به قبول توحش اطرافش نشد و یک دنیای آرمانی برای خود ساخت و در آن دنیا شروع به زندگی کرد. انسان از آن لحاظ که ادراک می کرد، تحمل دنیای اطرافش را نداشت و به همین دلیل از همان ابتدا شروع به خیالپردازی کردو برای خود افسانه ساخت. افسانه هایی که برایش خوشایند بودند. اما از واقعیت نمی توانست بگریزد. به هر حال او در یک دنیای واقعی زندگی می کرد؛ در تصوراتش، در هنگام سیر طبیعی خود چیزهای کوچک را درک کرده بود.در این میان گاه به پدیده هایی برخورد می کرد که تا آن روز مثلش را ندیده بود؛ پدیده هایی که برایش غریب و نا مأنوس بودند. پیش خود می اندیشید، اما نمی توانست آن را هضم کند. چون هرچه فکر می کرد، نمی توانست آن را بشناسد. پس فکر کرد ، حتماً چیزی است که طبیعی نیست؛ پس به پایش به سجده افتاد و در مقابلش خضوع کرد. زیرا فکر نمی کرد که آن هم جزئی از طبیعت است.
  • انسان متکامل شد، فکر او نیز تکامل پیدا کرد. او بیمار می شد ، اما بعد بهبود می یافت. شب و روز از پی هم روان بودند. همه چیز عجیب و غریب بود. فکر متکامل او به کار افتاد؛ نکند اینها علتی دارد! حتماً علتی دارد.این همه پدیده؟! او در ذهنش قادر به درک طبیعت نبود، اما همین قدر می دانست که اینها علتی دارند. به همین دلیل باز به دنیای خیالات و توهمات خود پناه برد؛ شاید در آنجا بتواند آرامش را برای خود به ارمغان بیاورد. ذهن انسان قادر به خلق بود، پس می توانست برای این پدیده های خارجی نیز علتی خلق کند.اما یافتن علت کار سختی بود. اما همچنان به پای پدیده ها به سجده می افتاد.
  • انسان روز به روز متکامل تر شد و بیشتر فکر کرد. او حالا به چیزهایی فراتر فکر می کرد. او فکر کرد:«همه چیزها از جایی می آیند ، من هم از جایی می آیم ، اما از کجا؟ اصلاً اولین بار این پدیده های طبیعی توسط چه کسی ساخته شده اند؟» باز هم قادر نبود از دل طبیعت ، راز طبیعت را بیابد. او می اندیشید:«آنچه من می سازم ، ساخته دست من هستند و بالاخره کسی- که من باشم- آن را ساخته است؛ پس این عالم را هم باید کسی ساخته باشد.» او قادر به تفکیک پدیده های مصنوعی از پدیده های طبیعی نبود. ذهن خلاق خود را به کار انداخت. او می توانست بیافریند. او می توانست کسی را که همه چیز را آفریده بود، بیافریند. بله! انسان خالق خود را خلق کرد. اما کجا بود؟ چه شکلی بود؟ چه می توانست باشد؟ هر چه بود ، در طبیعت اطرافش نبود. اما آن پدیده ثقیل تر از آن بود که بتواند هضمش کند. در حال اندیشه بود که ناخودآگاه باز به کرنش افتاد. «اگر کسی باشد که ما فوق طبیعت باشد، چون من ضعیف تر هستم، پس حتماً در مقابل او باید به خاک بیفتم. اما به کدام طرف؟ » او احساس می کرد باید چیزی را بپرستد. او از سنگ ها و چوب ها ، مجسمه هایی با اشکال مختلف ساخت، که همه پدیده ها را به او نسبت دهد. او در مقابل سنگ ها و چوب ها به خاک افتاد. اما انسان همواره در حال تکامل بود و ذهنش هم کامل می شد. پس باید خالقش هم تکامل می یافت. حسی در او بود که باید چیزی را بپرستد. در مقابل چیزی که آن را بالاتر از طبیعت می بیند کرنش کند؛ چون انسان موجودی خیالپرداز و توهم گرا بود. او می توانست فکر کند و درک کند، اما نه آنقدر که همه پدیده ها را درک کرده و آنها را هم داخل طبیعت کند. به همین خاطر به آنها وجهه ماورائی می داد و در مقابلشان به کرنش می افتاد. از آنجایی که تصور خدا و پرستش برایشان عادی شده بود اما از ادراک آن عاجز بودند، همچنان به پرستیدن آنچه در طبیعت ساخته بودند ، یا آنچه در طبیعت برایشان عجیب می نمود – همچون ماه و خورشید و ستارگان- مشغول بودند. اما انسان همچنان کاملتر شد و فکرش نیز تکامل یافت.
  •  روزی انسانی به این فکر افتاد که: « آنچه در طبیعت است حتماً طبیعی است و نمی تواند خالق خود باشد.» او اندیشید که انسان های دیگر در اشتباهند. زیرا خدای آنها نباید از جنس طبیعت باشد و آنچه از جنس طبیعت نیست ، مسلماً قابل رؤیت نیست. خدای آنها باید آسمانی باشد نه زمینی. او خدای خود را در آسمان ها جای داد. او کسی بود که خدای نادیدنی را آفریده بود. در این میان انسان هایی نیز یافت می شدند که خود را قدرتمند تصور می کردند. به این ترتیب ضعیفان را به استثمار می کشیدند.زیرا آنها قوی بودند و اینها ضعیف. ظالمان می گفتند:« آن خدایی که شما تصور می کنید، ما هستیم ؛ چون ما قدرت هر کاری را داریم.» در این میان ضعفا باید چاره ای می اندیشیدند. همان طور اندیشیدند و افسانه ساختند. آنچه می خواستند بر سر ظالمان بیاید، در ذهن خود تصور کردند و افسانه آفریدند. آتشی که نظیر آن در طبیعت یافت نمی شد. ظالمان را باید به واسطه این آتش عذاب می دادند تا عقده هایشان خالی شود. اما آن آتش در اطر افشان نبود و اگر می بود آنها قدرت عذاب ظالمین را نداشتند. پس مخلوق خود را به آن سوی طبیعت فرستادند. باز هم اندیشیدند.
  •  آیا دنیا نمی توانست بهتر از این باشد؟ آنها یک دنیای ایده آل می خواستند. دنیایی که در آن بدی نباشد و هر آنچه می خواهند، در آن باشد. ذهن خود را به کار انداختند و آن را هم خلق کردند. اما چنین چیزی در اطر افشان نبود، زیرا چنین چیزی تنها در آرزوها و نهایتاً در تصوراتشان بود. پس این مخلوق را هم به آن سوی طبیعت فرستادند. از میان این اندیشمندان افرادی به پا خاستند و خود را نماینده آن خدای آسمانی معرفی کردند و به تبلیع او پرداختند. به ظالمان گفتند، آن سوی طبیعت آتشی هست که اگر به ظلم خود ادامه دهید، گرفتارش خواهید شد. و بدین صورت دین ابداع شد. پیامبران از میان خالقین به پا خاستند، با این تفاوت که دارای توهم قویتری بودند. آنها می توانستند خود را حقیقت مطلق بدانند. هرچه دیگران افسانه ساختند، آنها به آن افسانه ها عینیت بخشیدند و خود را به حقیقت پیوند دادند.
  • ظلم ظالمان همچنان ادامه داشت. ضعفاء نمی دانستند چگونه باید ظلم این ظالمین را از بین ببرند. نشستند و باز اندیشیدند، به این نتیجه رسیدند که شاید یک منجی بیاید و آنها را از دست ظالمین برهاند. اما همچنان بت ها را پرستیدند.
  • ابراهیم آمد و دین توحیدی آورد. به مردم گفت: آنچه شما به عنوان خدا ستایش می کنید، تکه ای چوب و سنگ بیش نیستند. او فهمیده بود اگر خدایی را قرار است قبول کند، باید دارای اثری باشد. بتها را شکست و اثری در آنها ندید. به بت پرستان گفت چرا آنها از خود دفاع نمی کنند؟ چرا هیچ اتفاقی نمی افتد؟ اگر این چوب و سنگ ها دارای خاصیت ماورائی هستند، می توانند مؤثر باشند.باید با شکستن آنها زمین به یکباره زیر و رو شود؛ یا حداقل من باید به حیوانی تبدیل شوم یا خاکستر گردم. پس آن خدایی که شما باید بپرستید اینها نیستند؛ بلکه او اولاً در تصور نمی آید، ثانیاً هرگز نابود نمی شود و ثالثاً یکی بیش نیست.
  • با شکسته شدن چوب ها و سنگ ها ، بت پرستان انتظار عذاب داشتند. انتظار وقوع اتفاقی ناگوار. حداقل انتظار داشتند زمین را نکبت فرا بگیرد. اما هر چه صبر کردند، اتفاقی نیفتاد. اما باز هم خدای نادیدنی و تصور نشدنی برایشان غیر قابل قبول بود. آنها قادر نبودند تفکرات و عقاید خود را عوض کنند.
  • ظالمین همانطور به ظلم خود ادامه دادند و ضعفا همچنان در انتظار یک ناجی به سر بردند.
  •   
  • موسی ظهور کرد. اما او با قوانینی مدون آمد. او ادعا کرد که از طرف خدی آسمان ها و زمین مأموریت دارد. او گفت که آسمانی است. ضعفا هم که از ظلم فرعون جان به لب شده بودند ، به دنبال او به راه افتادند و همچنان افسانه ساختند. بعد از مرگ موسی چیزی که به جا مانده بود قانون مدون او بود. گروهی از پیروان موسی که حالا به قدرت رسیده بودند ، از آسمانی بودن دین موسی استفاده کردند. آنها همه چیز را برای خود می پنداشتند و به خود حق می دادند که حاکم بر مردم باشند. زیرا تنها آنها بودند که علمای دین بودند؛ و چون همیشه دین باید حاکم باشد و باید توسط علمایش حکومت کند، پس آنها به خود حق میدادند که مردم را بیچاره کنند. حالا دیگر ظالمین ، علاوه بر آنهایی که بودند ، اکنون از متن دین برخاستند. آنکه قرار بود منجی انسان ها باشد،تربیت کننده استثمارگران شده بود. مردم باز افسرده شدند و با افسانه سازی به انتظار یک منجی دیگر نشستند.
  • عیسی ظهور کرد با قوانین مدون دیگر. باز هم ضعفایی که از علمای یهود رنج کشیده بودند،به مسیح پیوستند. زیرا همیشه یاران پیامبران؛ پا برهنه ها و گرسنگان و ظلم دیده ها بودند. چون، آنها را ناجی خود از آسمان می پنداشتند. پیروان مسیح به قدرت رسیدند. اما بالاخره عیسی هم از میان مردم رفت و مردم همچنان افسانه ساختند. پیروان عیسی نیز همچون پیروان موسی – که خود را بر حق می دانستند- حق حاکمیت بر مردم را از آن خود می دیدند. باز پیامبری رفته بود و یک قانون مدون از خود باقی گذاشته بود. دوباره باید صدها سال ، یک قانون بر انسان ها حکومت کند. قوانین دین تغییر نمی کرد ، اما اندیشه های انسان ها همچنان تکامل می یافت. همه آنهایی را که تکامل یافتند، به جرم تکامل زنده زنده سوزاندند:« شما نباید فراتر از آنچه از آسمان آمده است بروید، نباید بر خلاف آن حرفی بزنید.» مسیحیان که دیگر خسته شده بودند، این بار خود به فکر چاره افتادند:« قدری خودمان بیندیشیم و خود را نجات دهیم.» آنها از مسیر افسانه ها جدا شدند و یک دین زمینی تشکیل دادند. آنها کاتولیک را کنار زدند و پروتستان را جای آن نشاندند.
  • همیشه ظالمانی در روی زمین بوده اند و دین تنها به تعداد آنها افزوده است. یک عده ظالمین بودند که از قدرت خود استفاده می کردند و عده دیگر از این که ادعا می کردند آسمانیند. فرق این دو گروه این است که گروه اول بر جسم ها حکومت می کنند، اما گروه دوم بر مغزها و افکار ؛ و پیامد چنین پدیده ای این است که تبعیت انسانها از گروه اول به خاطر ترس است ، اما از گروه دوم با جان و دل اطاعت می کنند.
  • اما در دیاری دیگر از زمین قبایلی بودند که همیشه با هم درگیر بودند. حتی قبیله ای در میان آنها بود
  • که دخترانشان را زنده به گور می کردند. زنان مانند کالا خرید و فروش می شدند. قبایلی پر از
  • خرافاتهای عجیبب و غریب ، از همان هایی که ذهن خلاق انسانها در توهمات خود می ساختند.
  • قبایلی که خود را برتر از قبایل دیگر می دانستند. به آنها زور می گفتند. اما آنچه در اینجا مهم بود، بت پرستی آنها بود. آنها هنوز سنگ و چوب می پرستیدند.
  • همیشه و همه جا ظالمانی در روی زمین بوده اند، شاید این بار هم انسانها در تفکر خود انتظار یک منجی را می کشیدند.
  •   
  • محمد ظهور کرد و یک سری قوانین مدون دیگر آورد. کتابی که می گفتند ناسخ تمامی کتب گذشته است. از آسمان آمده و هرگز تغییر نخواهد کرد. کتابی با دستوراتی که تمام احتیاجات دنیوی و اخروی انسانها در آن آمده است . کتابی که از اکنون تا قیام قیامت هرچه بخواهی می توانی در آن بیابی و بعد از آن هیچ چیزی نخواهد آمد که این کتاب را کامل تر سازد. اما پیامبر هم رفت و اهل بیت او هم- که قرار بود بعد از او حکومت را به دست بگیرند- دستشان از حکومت کوتاه ماند. و مردم ماندند و این یک کتاب، و معلوم نشد تا چه هنگام باید تنها قانون حکومتی باشد! انسانها ماندند و همچنان افسانه سرائیدند و خود بر آن پایبند شدند. باز هم نشستند و فکر کردند. این بار به این نتیجه رسیدند که باید گریه کنند و همچنان منتظر منجی باشند. پس نشستند و گریه کردند. 

خرافاتی دیگر از خرافات اسلامی؛


در این خرافه که به صورت داستانی نهفته است، الله مستقیما به دانش، توهین مینماید؛ آنجائیکه علم را با خرافه در هم آمیخته است، در این داستان شخصی به نام سلیمان (از پادشاهان یهود و بنابه روایات یهودیان بانی اورشلیم) که قرآن هم مانند یهودیان که پادشاهان خوب را پیامبری از سوی یهو میدانستند، قرآن هم با تغییر دادن نام یهو، سلیمان را پیامبری از سوی الله میداند که همان الله به او علمی بسیار داد تا با آن بتواند با زبان حشرات و جانوران گوناگونی سخن گوید؛
کدام دانش بشری بیان مینماید که حشرات و پرندگان و چرندگان و درندگان مانند انسانها با هم سخن میگویند؟
بدون شک آنها پیامی را بین خویش رد و بدل میکنند، اما این رد و بدل کردن پیام کاملا ابتدائی است و در بسیاری از موارد، نه از راه زبان؛ بلکه با استفاده از علائم میباشد.
اسلام معتقد است که آنها هم مانند انسانها باهم حرف میزند و اگر کسی علم این کار را داشته باشد، سخن آنها را خواهد شنید؛
وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (نمل/15) و ما به داوود و سليمان، دانشي عظيم داديم؛ و آنان گفتند: ستايش از آنِ خداوندي است که ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري بخشيد
الله دانش را موروثی قرار داده است، آن هم به از بقیه بهتران، که با ادعای عدالت الله در تناقض است؛
وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (نمل/16) و سليمان وارث داوود شد، و گفت: اي مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين برتری آشکاري است
در بین سربازان سلیمان حتی از موجودی خرافی که در فرهنگ اعراب با عنوان پوشیده(جن) یاد میشود، هم یافت میشدند؛
وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (نمل/17) براى سليمان سپاهيانش از جن و انس و پرندگان جمع‏آورى شدند و دسته دسته گرديدند

اسلام خرافه را به جائی میرساند که سلیمان، هنگام حرکت با سپاهیانش صدای مورچه ای را میشنود که میگوید ای مورچگان دور شوید و به خانه های خویش وارد گردید که سلیمان با سربازانش شما را له خواهند نمود؛
حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (نمل/18) تا آنگاه كه به دره ی مورچگان رسيدند مورچه‏اى گفت اى مورچگان به خانه‏هايتان داخل شويد مبادا سليمان و سپاهيانش نديده و ندانسته شما را له كنند

اولا؛ مورچگان نه با زبان، بلکه با اشاره و شاید هم با استفاده از بوئی که در مسیر راهشان از خویش پخش میکنند، به همدیگر پیام میرسانند.
ثانیا؛ فرض میکنیم که آنها چنین توانائی را دارند، مگر گوش سلیمان چقدر قدرت داشت که در میان این همه صداهائی که از حرکت سپاهیان بزرگش ایجاد میشد، میتوانست صدای مورچه ای را در دره بشنود؟
اگر گفته شود که او پیامبر بود پس چرا الله از او به عنوان کسی که صاحب دانشی بزرگ است یاد میکند؟
آیا بهتر نبود که در چارچوب معجزه این داستان را بیان میکرد و دانش را به مسخره نمیگرفت؟
آیا غیر از توهین و به ریشخند گرفتن شعور بشریت؛ چیزی دیگر را میتوانید در این داستان پیدا نمائید؟

چرا ضد اسلام شدم

از من خیلیها میپرسند که چه مشکلی برات پیش اومد که ضد اسلام شدی، بارها پیش اومده که حزب اللهی ها از من پرسیدن آیا از خانواده معدومین هستی؟ از شکنجه شدگان هستی؟ فامیلهات رو کشتن؟
گویا حزب اللهی ها هم ته وجودشون یکم انسانیت هست، آدم دلش میخواد چنگ بزنه و اون انسانیت رو بکشه بیرون، طوری که حزب اللهی ها هم مثل ما 90% انسانیت بشوند نه 10%.
واقعیتش اینه که آره من از خانواده معدومین هستم، من از خانواده کسانی هستم که بهشون تجاوز شده، راستش رو بخواهید من از خانواده اوناه هم نیستم، من خودم اعدام شدم، به خودم تجاوز شد
وقتی دست آرش قطع میشد و خون به صورتش میپاشید من بودم که دستم رو از دست دادم و به پشت افتادم
وقتی ابن مقفع رو تکه تکه کردند و در آتش انداختند من بودم که سوختم
وقتی دست فیروز بر سر دختر بچه اسیر ایرانی کشیده میشد من بودم که گریستم
وقتی به دختر مجاهد تجاوز شد، به من تجاوز شد
وقتی جوون کمونیست به سر رفیقش گلوله شلیک کرد تا از اوین آزاد بشه، من بودم که کشته شدم
حلاج من بودم که به دار آویخته شدم
وقتی مجید کاووسی را در تهران آویختند چون حاکم شرع را کشته بود، من به دار آویخته شدم و قبل از مرگ خندیدم و دست تکان دادم
وقتی سر احمد باطبی را در توالت کردند من بودم که صورتم کثیف شد
وقتی به زهرا کاظمی تجاوز میکردند من بودم که بهم تجاوز شد و بعد کشته شدم
به من خیلی ظلم شد، خیلی ستم شد نمیتونم همش رو بنویسم
ولی من هنوز زخمی ام، هنوز عصبانی ام
عصبانیتم رو در کینه خلاصه نکردم، سعی کردم این عصبانیت رو در مسیری قرار بدهم که سودمند باشد
در مسیر عقلانیت، در مسیر انسانیت
من از کشتن و کشته شدن و تجاوز و اعدام خسته شده ام، من به فکر جاییم که این اتفاقها توش نیافته.
من به دنبال چرا بودم، چرا اینطور شد؟
پاسخ را در اسلام یافتم، بخاطر اسلام بود که اینطور شد
این اسلام لعنتی بود که به من تجاوز کرد، مرا سر برید، قطعه قطعه کرد، بارها سوزاند و اعدام کرد
من چیزی برای از دست دادن ندارم،و چیز زیادی را هم از دست نداده ام، پدر و مادر و عمه و خاله و دائی و عموی بیولوژیکی من هیچ بلایی سرشان نیامد، این منم که باید بلایی سرم بیاید و شاید روزی این بلا دیگران را بشوراند.
تا آخرین جای ممکن خواهم جنگید.
من یک جنگجو زاده شده ام، تا پیروزی آرام نخواهم گرفت.
زور، پول، و توحش اسلام مرا نمی هراساند، من علامت سوالی هستم که برای همیشه پشت جلد هر قرآنی کشیده خواهم شد، و تا ابد بعنوان پاسخی برای اینکه “چرا؟” تکرار خواهم شد